کنکاش

یادداشتهایی در موضوعات سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی

کنکاش

یادداشتهایی در موضوعات سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی

طبقه بندی موضوعی

تفسیر آیت الکرسی

شنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۵۰ ق.ظ

تفسیر آیات ۲۵۵ الی ۲۵۷ سوره بقره

منبع: تفسیر نمونه حضرت آیت الله مکارم شیرازی

بسم الله الرحمن الرحیم

ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلْحَىُّ ٱلْقَیُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُۥ سِنَةٌۭ وَلَا نَوْمٌۭ ۚ لَّهُۥ مَا فِى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِى ٱلْأَرْضِ ۗ مَن ذَا ٱلَّذِى یَشْفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذْنِهِۦ ۚ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ۖ وَلَا یُحِیطُونَ بِشَىْءٍۢ مِّنْ عِلْمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَ ۚ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلْأَرْضَ ۖ وَلَا یَـُٔودُهُۥ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ ٱلْعَلِىُّ ٱلْعَظِیمُ ۲۵۵

ترجمه

خداوند کسی است که هیچ معبودی جز او نیست که یگانه و زنده و قائم به ذات خویش است، و موجودات دیگر، قائم به او هستند؛ هیچگاه خواب سبک و سنگینی او را فرانمی‌گیرد؛ (و لحظه‌ای از تدبیر جهان هستی، غافل نمی‌ماند؛) آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن اوست؛ کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟! (بنابراین، شفاعت شفاعت‌کنندگان، برای آنها که شایسته شفاعتند، از مالکیت مطلقه او نمی‌کاهد.) آنچه را در پیش روی آنها [= بندگان‌] و پشت سرشان است می‌داند؛ (و گذشته و آینده، در پیشگاه علم او، یکسان است.) و کسی از علم او آگاه نمی‌گردد؛ جز به مقداری که او بخواهد. (اوست که به همه چیز آگاه است؛ و علم و دانش محدود دیگران، پرتوی از علم بی‌پایان و نامحدود اوست.) تخت (حکومت) او، آسمانها و زمین را دربرگرفته؛ و نگاهداری آن دو [= آسمان و زمین]، او را خسته نمیکند. بلندی مقام و عظمت، مخصوص اوست.

تفسیر

(الله لا اله الا هو) خداوند هیچ معبودى جز او نیست.

الله نام مخصوص خداوند و به معنى ذاتى است که جامع همه صفات کمال و جلال و جمال است ، او پدید آورنده جهان هستى است ، به همین دلیل هیچ معبودى شایستگى پرستش جز او ندارد، و از آنجا که در معنى الله یگانگى افتاده است ، جمله لا اله الا هو تاکیدى بر آن است .

(الحى القیوم ) او که زنده و قائم به ذات خویش است و موجودات دیگر قائم به او هستند.

حى از ماده حیات به معنى زندگى است ، و این واژه مانند هر صفت مشبهه دیگر دلالت بر دوام دارد و بدیهى است که حیات در خداوند حیات حقیقى است چرا که حیاتش عین ذات او است نه همچون موجودات زنده در عالم خلقت که حیات آنها عارضى است و لذا گاهى زنده اند و سپس مى میرند، اما در خداوند چنین نیست، چنانکه در آیه 58 سوره فرقان مى خوانیم : و توکل على الحى الذى لایموت، توکل بر ذات زنده اى کن که هرگز نمى میرد. این از یکسو، از سوى دیگر حیات کامل، حیاتى است که آمیخته با مرگ نباشد، بنابراین حیات حقیقى حیات او است که از ازل تا ابد ادامه دارد اما حیات انسان، به خصوص در این جهان که آمیخته با مرگ است نمى تواند حیات حقیقى بوده باشد لذا در آیه 64 سوره عنکبوت مى خوانیم : و ما هذه الحیوة الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهى الحیوان زندگى این جهان بازیچه اى بیش نیست و زندگى حقیقى (از نظرى) زندگى سراسرى دیگر است! روى این دو جهت حیات و زندگى حقیقى مخصوص خدا است.

 زنده بودن خداوند چه مفهومى دارد؟

در تعبیرات معمولى ، موجود زنده به موجودى مى گویند که داراى نمو - تغذیه - تولید مثل و جذب و دفع و احیانا داراى حس و حرکت باشد ولى باید به این نکته توجه داشت که ممکن است افراد کوته بین حیات را در مورد خداوند نیز چنین فرض کنند با این که مى دانیم او هیچ یک از این صفات را ندارد و این همان قیاسى است که بشر را درباره خداشناسى به اشتباه مى اندازد، زیرا صفات خدا را با صفات خود مقایسه مى کند.
ولى حیات به معنى وسیع و واقعى کلمه عبارت است از علم و قدرت بنابراین وجودى که داراى علم و قدرت بى پایان است حیات کامل دارد، حیات خداوند مجموعه علم و قدرت اوست و در حقیقت به واسطه علم و قدرت موجود زنده از غیر زنده تشخیص داده مى شود، اما نمو و حرکت و تغذیه و تولید مثل از آثار موجوداتى است که ناقص و محدودند و داراى کمبودهائى هستند که بوسیله تغذیه و تولید مثل و حرکت آن را تامین مى کنند، اما آن کس که کمبودى ندارد این امور هم درباره او مطرح نیست.

قیوم بودن خداوند به چه معناست؟

و اما قیوم صیغه مبالغه از ماده قیام است، به همین دلیل به وجودى گفته مى شود که قیام او به ذات او است، و قیام همه موجودات به او مى باشد، و علاوه بر این قائم به تدبیر امور مخلوقات نیز مى باشد.

روشن است که قیام به معنى ایستادن است و در گفتگوهاى روزمره به هیئت مخصوصى گفته مى شود که مثلا انسان را به حالت عمودى بر زمین نشان مى دهد، و از آنجا که این معنى درباره خداوند که از جسم و صفات جسمانى منزه است مفهومى ندارد، به معنى انجام کار خلقت و تدبیر و نگهدارى است، زیرا هنگامى که انسان مى خواهد کارى را انجام دهد بر مى خیزد، آرى او است که همه موجودات جهان را آفریده، و تدبیر و نگاهدارى و تربیت و پرورش آنها را به عهده گرفته است و به طور دائم و بدون هیچگونه وقفه قیام به این امور دارد.
از این بیان روشن مى شود که قیوم در واقع، ریشه و اساس تمام صفات فعل الهى است (منظور از صفات فعل، صفاتى است که رابطه خدا را با موجودات جهان بیان مى کند) مانند آفریدگار، روزى دهنده، زنده کننده، هدایت کننده، و مانند اینها، اوست که روزى مى دهد، اوست که زنده مى کند و اوست که مى میراند و اوست که هدایت مى‌کند بنابراین صفات خالق و رازق و هادى و محیى و ممیت، همه در وصف قیوم جمع اند. و از اینجا روشن مى شود اینکه بعضى مفهوم آن را محدود به قیام به امر خلقت و یا فقط امر روزى دادن و مانند آن دانسته اند در واقع اشاره به یکى از مصداقهاى قیام کرده اند در حالى که مفهوم آن گسترده است و همه آنها را شامل مى شود، زیرا همانگونه که گفتیم به معنى کسى است که قائم به ذات است و دیگران قیام به او دارند و محتاج به اویند.

در حقیقت حى، تمام صفات الهى مانند علم و قدرت و سمیع و بصیر بودن و مانند آن را شامل مى شود و قیوم، نیاز تمام موجودات را به او بازگو مى کند و لذا گفته اند این دو با هم اسم اعظم الهى است .

 

(لا تاخذه سنة و لا نوم)  هیچگاه خواب سبک و سنگینى او را فرا نمى گیرد و لحظه اى از تدبیر جهان غافل نمى شود.

سنة از ماده وسن به گفته بسیارى از مفسران به معنى سستى مخصوصى است که در آغاز خواب روى مى دهد، یا به تعبیر دیگر به معنى خواب سبک است، و نوم به معنى خواب، یعنى حالتى است که قسمت عمده حواس انسان، از کار مى افتد، در واقع، سنه خوابى است که به چشم عارض مى شود، اما وقتى عمیق تر شد و به قلب عارض شد، نوم گفته مى شود. جمله لا تاخذه سنة و لا نوم تاکیدى است بر حى و قیوم بودن خداوند زیرا قیام کامل مطلق به تدبیر امور عالم هستى در صورتى است که حتى یک لحظه غفلت در آن نباشد، و لذا هر چیز که با اصل قیومیت خداوند سازگار نباشد، خود به خود از ساحت مقدس او، منتفى است حتى ضعیف ترین عاملى که موجب سستى در کار او باشد مانند خواب سبک که در ذات پاک او نیست .

اما اینکه چرا سنة بر نوم، مقدم داشته شده با اینکه قاعدتا فرد قوى تر را جلوتر ذکر مى کنند، و سپس به فرد ضعیف اشاره مى نمایند، به خاطر این است که از نظر ترتیب طبیعى نخست سنه (خواب سبک ) دست مى دهد و سپس عمیق تر شده تبدیل به نوم مى گردد.

به هر حال این جمله ، اشاره به این حقیقت است که فیض و لطف تدبیر خداوند دائمى است، و لحظه ای قطع نمى‌گردد، و همچون بندگان نیست که بر اثر خوابهاى سبک و سنگین، یا عوامل دیگر غافل شود. ضمنا تعبیر به لا تاخذه (او را نمى گیرد) در مورد خواب، تعبیر جالبى است که چگونگى تسلط خواب را بر انسان مجسم مى سازد گوئى خواب همچون موجود قوى پنجه اى است که انسان را در چنگال خود اسیر و گرفتار مى سازد، و
ناتوانى قوى ترین انسانها به هنگام بى تابى در برابر آن کاملا محسوس است.

(له ما فى السموات و ما فى الارض ) براى او است آنچه در آسمانها و زمین است.

و این در واقع پنجمین وصف از اوصاف الهى است که در این آیه آمده، زیرا قبل از آن اشاره به توحید و حى و قیوم بودن، و عدم غلبه خواب بر ذات پاک او شده است. در واقع این مالکیت، نتیجه همان قیومیت است زیرا هنگامى که قیام به امور عالم و تدبیر آنها و همچنین خالقیت مخصوص ذات او باشد، مالکیت همه چیز نیز از آن او است .بنابراین آنچه انسان در اختیار دارد و از آن استفاده مى کند، ملک حقیقى او نیست تنها چند روزى این امانت با شرائطى که از ناحیه مالک حقیقى تعیین شده به دست او سپرده شده و حق تصرف در آنها را دارد و به این ترتیب مالکان معمولى موظف اند شرائطى را که مالک حقیقى تعیین کرده کاملا رعایت کنند و گرنه مالکیت آنها باطل و تصرفاتشان غیر مجاز است، این شرائط همان احکامى است که خداوند براى امور مالى و اقتصادى تعیین کرده است .ناگفته پیدا است توجه به این صفت که همه چیز مال خدا است اثر تربیتى مهمى در انسانها دارد، زیرا هنگامى که بدانند آنچه دارند از خودشان نیست و چند روزى به عنوان عاریت یا امانت به دست آنها سپرده شده این عقیده به طور مسلم، انسان را از تجاوز به حقوق دیگران و استثمار و استعمار و احتکار و حرص و بخل و طمع باز مى دارد.

(من ذا الذى یشفع عنده الا باذنه ) کیست که در نزد او جز به فرمانش شفاعت کند؟

این در واقع پاسخى است به ادعاى واهى بت پرستان که مى گفتند ما اینها (بتها) را به خاطر آن مى پرستیم که در پیشگاه خدا براى ما شفاعت کنند همان گونه که در آیه 3 سوره زمر آمده است ما نعبدهم الا لیقربونا الى الله زلفى .در واقع با یک استفهام انکارى مى گوید هیچ کس بدون فرمان خدا نمى تواند در پیشگاه او شفاعت کند، و این جمله نیز تاکیدى است بر قیومیت خداوند و مالکیت مطلقه او نسبت به تمامى موجودات عالم، یعنى اگر مى‌بینید کسانى در پیشگاه خدا شفاعت مى کنند (مانند انبیاء و اولیاء) دلیل بر آن نیست که آنها مالک چیزى هستند و استقلال در اثر دارند بلکه این مقام شفاعت را نیز خدا به آنها بخشیده، بنابراین شفاعت آنان، چون به فرمان خدا است دلیل دیگرى بر قیومیت و مالکیت او محسوب مى شود.

شفاعت چیست ؟

درباره شفاعت در جلد اول تفسیر ذیل آیه 48 سوره بقره مشروحا بحث کرده ایم لذا در اینجا به اشاره اى کوتاه قناعت مى کنیم .

شفاعت عبارت است از کمک نمودن یک موجود قوى به موجود ضعیف تر تا بتواند به آسانى مراحل رشد خود را با موفقیت طى کند. البته معمولا این کلمه (شفاعت) در مورد شفاعت از گناهکاران به کار میرود، اما مفهوم شفاعت به معنى وسیع تر تمام عوامل و انگیزه ها و اسباب عالم هستى را شامل مى شود، مثلا زمین و آب و هوا و نور آفتاب چهار عامل هستند که دانه گیاه را در رسیدن به مرحله یک درخت یا یک گیاه کامل شفاعت و هدایت مى کند، اگر شفاعت را در آیه فوق به این معنى وسیع بگیریم نتیجه این مى شود که وجود عوامل و اسباب مختلف عالم هستى هرگز مالکیت مطلقه خداوند را محدود نمى کند و چیزى از آن نمى کاهد زیرا تاثیر همه این اسباب به فرمان او است و در حقیقت نشانهاى از قیومیت و مالکیت او مى باشد.

اما بعضى چنین مى پندارند که عنوان شفاعت در مفاهیم مذهبى شبیه یک نوع توصیه هاى بى دلیل اجتماعى و به اصطلاح پارتى بازى است و مفهوم آن این است که افراد آنچه مى توانند گناه کنند، هنگامى که از فرق تا قدم آلوده شدند دست به دامن شفیعى زنند و بگویند:

آن دم که مردمان به شفیعى زنند دست - مائیم و دست و دامن اولاد فاطمه !

ولى نه این ایراد کنندگان منطق دین را در مساله شفاعت در یافته اند و نه آن دسته از گنهکاران جسور و بى پروا، زیرا همانطور که در بالا اشاره شد شفاعت که به وسیله بندگان خاص خدا انجام مى گیرد همانند شفاعت تکوینى است که به وسیله عوامل طبیعى صورت مى گیرد یعنى همانطور که اگر در درون یک دانه گیاه عامل حیات و سلول زنده وجود نداشته باشد تابش هزاران سال آفتاب و یا وزش نسیم و ریزش قطرات حیاتبخش ‍ باران هیچگونه تاثیرى در نمو و رشد آن نخواهد کرد، شفاعت اولیاى خدا نیز براى افراد نالایق بى اثر است ، یعنى اصولا آنها براى اینگونه اشخاص شفاعتى نخواهند داشت .

شفاعت نیازمند به یک نوع ارتباط معنوى میان شفاعت کننده و شفاعت شونده است و به این ترتیب کسى که امید شفاعت را دارد موظف است در این جهان ارتباط معنوى با شخصى که انتظار دارد از او شفاعت کند بر قرار سازد و این ارتباط در حقیقت یک نوع وسیله تربیت براى شفاعت شونده خواهد بود که او را به افکار و اعمال و مکتب شخص شفاعت کننده نزدیک مى کند و در نتیجه شایسته شفاعت مى شود و به این ترتیب شفاعت یک عامل تربیت است نه یک وسیله پارتى بازى و فرار از زیر بار مسئولیت و از اینجا روشن مى شود که شفاعت تغییرى در اراده پروردگار نسبت به گناهکار نمى دهد، بلکه این گناهکار است که با ارتباط معنوى با شفاعت کننده نوعى تکامل و پرورش ‍ مى یابد و به سرحدى مى رسد که شایسته عفو خدا مى گردد (دقت کنید!).

(یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم ) آنچه را پیش روى آنها (بندگان ) و پشت سر آنها است مى داند و از گذشته و آینده آنان آگاه است.

در واقع ، این جمله دلیلى است بر آنچه در جمله قبل پیرامون شفاعت آمده بود، یعنى خداوند از گذشته و آینده شفیعان آگاه است و آنچه بر خود آنها نیز پنهان است مى داند بنابراین آنها نمیتوانند موضوع تازه اى درباره کسانى که مى خواهند از آنها شفاعت کنند به پیشگاه خدا عرضه بدارند تا توجه او را به شفاعت شدگان جلب کنند.

توضیح اینکه : در شفاعتهاى معمولى ، شفاعت کننده از یکى از دو طریق وارد مى شود، یا اطلاعاتى درباره شایستگى و لیاقت شفاعت شونده در اختیار آن شخص بزرگ مى گذارد، و از وى مى خواهد که در حکمش ‍ تجدید نظر کند، یا رابطه شفاعت شونده را با شفاعت کننده بیان مى دارد تا به خاطر علاقهاى که این شخص ‍ بزرگ به شفاعت کننده دارد، حکمش را تغییر دهد روشن است که هر یک از این دو موضوع ، فرع بر این است که شفاعت کننده اطلاعاتى داشته باشد که نزد شخصى که در پیشگاه او شفاعت مى کند وجود نداشته باشد اما اگر او احاطه کامل علمى به همه چیز و همه کس داشته باشد، هیچ کس نمى تواند نزد او براى کسى شفاعت کند، زیرا هم لیاقتهاى افراد را مى داند و هم ارتباط آنها را با یکدیگر، بنابراین تنها با اذن او شفاعت صحیح است .

اینها همه در صورتى است که ضمیر در ما بین ایدیهم و ما خلفهم به شفیعان یا شفاعت شدگان برگردد، ولى این احتمال نیز داده شده است که بازگشت ضمیر به تمام موجودات عاقل که در آسمانها و زمین قرار دارند باشد که در ضمن جمله ((له ما فى السموات و ما فى الارض )) آمده بود، و تاکیدى است به قدرت کامله پروردگار بر همه چیز و عدم توانائى دیگران ، زیرا آن کسى که از گذشته و آینده خود بى خبر است و از غیب آسمانها و زمین آگاهى ندارد، قدرتش بسیار محدود است ، به عکس کسى که از همه چیز در هر عصر و زمان در گذشته و آینده آگاه است قدرتش بى پایان مى باشد و به همین دلیل هر کارى حتى شفاعت باید به فرمان او صورت گیرد. و به این ترتیب میان هر دو معنى مى توان جمع کرد.

در اینکه منظور از ما بین ایدیهم و ما خلفهم چیست ؟ مفسران احتمالات متعددى داده اند، بعضى گفته اند منظور از ما بین ایدیهم ، امور دنیا است که در پیش روى انسان قرار دارد، و ما خلفهم به معنى امور آخرت است که پشت سر انسان مى باشد و بعضى به عکس معنى کرده اند.

بعضى نیز آن را اشاره به اجل انسان ، یا اعمال خیر و شر او دانسته اند و یا امورى را که مى دانند و نمى دانند.

اما با مراجعه به آیات قرآن استفاده مى شود که این دو تعبیر در بعضى از موارد در مورد مکان به کار رفته مانند آیه 17 سوره اعراف که از قول شیطان نقل مى کند لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم : من از پیش رو و پشت سر و از طرف راست و چپ به سراغ آنها مى روم واضح است که در اینجا این دو تعبیر ناظر به مکان است ، و لذا چپ و راست را نیز اضافه کرده است .

و گاه به معنى قبل و بعد زمانى است ، مانند آنچه در آیه 170 سوره آل عمران

آمده ، مى فرماید: و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم : شهیدان راه خدا به کسانى که هنوز پشت سر آنها قرار دارند و به آنان ملحق نشده اند بشارت مى دهند روشن است که در اینجا ناظر به زمان است .

ولى در آیه مورد بحث ممکن است اشاره به معنى جامعى بوده باشد که هر دو را در برگیرد، یعنى خداوند آنچه در گذشته و آینده بوده و هست و همچنین آنچه در پیش روى مردم قرار دارد و از آن آگاه است و آنچه در پشت سر آنها است و از آنان پوشیده و پنهان است ، همه را مى داند و از همه آگاه است ، و به این ترتیب پهنه زمان و مکان ، همه در پیشگاه علم او روشن است ، پس هر کار - حتى شفاعت - باید به اذن او باشد.

(و لا یحیطون بشىء من علمه الا بما شاء)  آنها جز به مقدارى که او بخواهد احاطه به علم او ندارند و تنها بخش ‍ کوچکى از علوم را که مصلحت دانسته در اختیار دیگران گذارده است. و به این ترتیب علم و دانش محدود دیگران، پرتوى از علم بى پایان او است .این جمله نیز در حقیقت تاکیدى است بر جمله سابق ، در جهت محدود بودن علم شفیعان در برابر علم پروردگار، زیرا آنها احاطه به معلومات خداوند ندارند، و تنها به آن مقدار که او اراده کند باخبر مى شوند. از این جمله دو نکته دیگر نیز استفاده مى شود:

نخست اینکه هیچ کس از خود علمى ندارد و تمام علوم و دانشهاى بشرى از ناحیه خدا است .او است که تدریجا پرده از اسرار حیرت انگیز جهان آفرینش بر مى دارد و حقایق جدیدى را در اختیار انسانها مى گذارد، و معلومات آنان را گسترش مى بخشد.

دیگر اینکه : خداوند ممکن است بعضى از علوم پنهان و اسرار غیب را در اختیار کسانى که مى خواهد قرار دهد، و بنابراین پاسخى است به آنها که تصور مى کنند علم غیب براى بشر غیر ممکن است ، و نیز تفسیرى است براى آیاتى که نفى علم غیب از بشر مى کند، یعنى انسان ذاتا چیزى از اسرار غیب نمى داند مگر به مقدارى که خدا بخواهد، و به او تعلیم دهد (توضیح بیشتر و مشروح تر درباره این موضوع به خواست خدا، ذیل آیات مربوط به علم غیب مخصوصا آیه 26 سوره جن خواهد آمد). تعبیر به لا یحیطون نیز اشاره لطیفى است به حقیقت علم که آن یک نوع احاطه است .

(وسع کرسیه السموات و الارض و لا یؤوده حفظهما و هو العلى العظیم )..  کرسى (حکومت ) او آسمانها و زمین را در بر گرفته و حفظ و نگاهدارى آسمان و زمین براى او گران نیست و او است بلند مرتبه و با عظمت

 منظور از عرش و کرسى چیست ؟

کرسى از نظر ریشه لغوى از کرس (بر وزن ارث ) گرفته شده که به معنى اصل و اساس مى باشد و گاهى نیز به هر چیزى که بهم پیوسته و ترکیب شده است گفته مى شود و به همین جهت به تختهاى کوتاه کرسى مى گویند و نقطه مقابل آن عرش است که به معنى چیز مسقف یا خود سقف و یا تخت پایه بلند مى آید.

و از آنجا که استاد و معلم به هنگام تدریس و تعلیم بر کرسى مى نشیند گاهى کلمه کرسى کنایه از علم مى باشد و نظر به اینکه کرسى تحت اختیار و زیر نفوذ و سیطره انسان است گاهى به صورت کنایه از حکومت و قدرت و فرمانروائى بر منطقه اى به کار مى رود.

در آیه بالا مى خوانیم که کرسى خداوند همه آسمانها و زمین را در بر مى گیرد، کرسى در اینجا به چند معنى مى تواند باشد:

الف:  منطقه قلمرو حکومت - یعنى خداوند بر همه آسمانها و زمین حکومت مى کند و منطقه نفوذ او همه جا را در بر گرفته و به این ترتیب کرسى خداوند مجموعه عالم ماده اعم از زمین و ستارگان و کهکشان‌ها و سحابی‌هاست. طبیعى است که عرش طبق این معنى باید مرحله اى بالاتر و عالى تر از جهان ماده بوده باشد (زیرا گفتیم عرش ‍ در لغت به معنى سقف و سایه بان و تختهاى پایه بلند است به عکس کرسى ) و در این صورت معنى عرش عالم ارواح و فرشتگان و جهان ماوراء طبیعت خواهد بود البته این در صورتى است که عرش و کرسى در مقابل هم قرار گیرند که یکى به معنى عالم ماده و طبیعت و دیگرى به معنى عالم ماوراء طبیعت است ولى چنانکه در ذیل آیه 54 سوره اعراف خواهد آمد عرش معانى دیگرى نیز دارد و مخصوصا اگر در مقابل کرسى ذکر نشود ممکن است به معنى مجموع عالم هستى بوده باشد.

ب : منطقه نفوذ علم - یعنى علم خداوند به جمیع آسمانها و زمین احاطه دارد و چیزى از قلمرو نفوذ علم او بیرون نیست زیرا همانطور که گفتیم کرسى گاهى کنایه از علم مى باشد. در روایات متعددى نیز روى این معنى تکیه شده است از جمله حفص بن غیاث از امام صادق (علیه السلام )، نقل مى کند که از آن حضرت پرسیدم : منظور از وسع کرسیه السموات و الارض چیست ؟ فرمود: منظور علم او است .

ج : موجودى وسیعتر از تمام آسمانها و زمین - که از هر سو آنها را احاطه کرده است و به این ترتیب معنى آیه چنین مى شود: کرسى خداوند همه آسمانها و زمین را در بر گرفته و آنها را احاطه کرده است .در حدیثى از امیر مومنان على (علیه السلام ) این تفسیر نقل شده آنجا که مى فرماید: الکرسى محیط بالسموات و الارض و ما بینهما و ما تحت الثرى. کرسى احاطه به زمین و آسمانها و آنچه ما بین آنها و آنچه در زیر اعماق زمین قرار گرفته است دارد. حتى از پاره‌اى از روایات استفاده مى شود که کرسى به مراتب از آسمانها و زمین وسیع تر است بطورى که مجموعه آنها در برابر کرسى همچون حلقه اى است که در وسط بیابانى قرار داشته باشد از جمله از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده که فرمود: ما السموات و الارض عند الکرسى الا کحلقة خاتم فى فلاة و ما الکرسى عند العرش الا کحلقة فى فلاة  آسمانها و زمین در برابر کرسى همچون حلقه انگشترى است در وسط یک بیابان و کرسى در برابر عرش همچون حلقه اى است در وسط یک بیابان.

البته معنى اول و دوم کاملا مفهوم و روشن است ولى معنى سوم چیزى است که هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است از آن پرده بر دارد زیرا وجود چنان عالمى که آسمانها و زمین را در بر گرفته باشد و به مراتب وسیع تر از جهان ما باشد هنوز از طرق متداول علمى اثبات نشده است، در عین حال هیچگونه دلیلى بر نفى آن نیز در دست نیست ، بلکه همه دانشمندان معترف اند که وسعت آسمان و زمین در نظر ما با پیشرفت وسائل و ابزار مطالعات نجومى روز به روز بیشتر مى شود و هیچ کس نمى تواند ادعا کند که وسعت عالم هستى به همین اندازه است که علم امروز موفق به کشف آن شده است بلکه به احتمال قوى عوالم بیشمار دیگرى وجود دارد که از قلمرو دید وسائل امروز ما بیرون است .

ناگفته نماند که تفسیرهاى سه گانه بالا هیچ منافاتى با هم ندارد و جمله وسع کرسیه السموات و الارض مى‌تواند هم اشاره به نفوذ حکومت مطلقه و قدرت پروردگار در آسمانها و زمین باشد و هم نفوذ علمى او و هم جهانى وسیع تر از این جهان که آسمان و زمین را در بر گرفته است .و در هر صورت این جمله ، جمله هاى ما قبل آیه را که درباره وسعت علم پروردگار بود تکمیل مى کند.

نتیجه این که حکومت و قدرت پروردگار همه آسمانها و زمین را فرا گرفته و کرسى علم و دانش او به همه این عوالم احاطه دارد و چیزى از قلمرو حکومت و نفوذ علمى او بیرون نیست .

در جمله و لا یؤوده حفظهما - یؤوده در اصل از ریشه اود بر وزن قول به معنى ثقل و سنگینى مى باشد - یعنى حفظ آسمانها و زمین براى خداوند هیچگونه سنگینى و مشقتى ندارد. زیرا او همانند مخلوقات و بندگان خود نیست که قدرتشان محدود باشد و گاهى از نگهدارى چیزى خسته و ناتوان شوند قدرت او نامحدود است و براى یک قدرت نامحدود اصولا سنگینى و سبکى، مشقت و آسانى مفهومى ندارد این مفاهیم همه در مورد قدرتهاى محدود صدق مى کند!

از آنچه در بالا گفتیم روشن مى شود که ضمیر یؤوده به خداوند بر مى گردد جمله هاى سابق آیه و جمله بعد نیز گواه بر این معنى است زیرا ضمایر آنها نیز همه بازگشت به خداوند مى کند بنابراین احتمال بازگشت ضمیر به کرسى به این معنى که حفظ آسمانها و زمین براى کرسى سنگین و ثقیل نیست بسیار ضعیف به نظر مى رسد.

جمله و هو العلى العظیم در حقیقت دلیلى براى جمله هاى سابق است ، یعنى خداوندى که برتر و بالاتر از شبیه و شریک و هر گونه کمبود و عیب و نقصان است ، و خداوندى که عظیم و بزرگ است و بى نهایت است هیچ کارى براى او مشکل نیست و هیچ گاه از اداره و تدبیر جهان هستى خسته و ناتوان و غافل و بی‌خبر نمى‌گردد و علم او به همه چیز احاطه دارد.

آیا آیة الکرسى همین یک آیه است ؟

آیا آیة الکرسى فقط همین یک آیه است که در بالا گفته شد که از الله لا اله الا هو شروع مى شود، و به هو العلى العظیم ختم مى گردد، یا اینکه دو آیه بعد نیز جزء آن است ، بنابراین اگر در جایى مثل نماز لیلة الدفن دستور داده شده آیة الکرسى بخوانند، باید هر سه آیه خوانده شود.

قرائنى در دست است که نشان مى دهد، همان یک آیه است .

1 - تمام روایاتى که در فضیلت آن وارد شده و از آن تعبیر به آیة الکرسى کرده همه نشان مى دهد که یک آیه بیش نیست .

2 - تعبیر به کرسى فقط در همان آیه اول است و نامگذارى به آیة الکرسى نیز مربوط به همین آیه است .

3 - در بعضى از احادیث به همین معنى تصریح شده مانند حدیثى که در امالى شیخ از امیر مومنان على (علیه السلام ) نقل شده است که ضمن بیان فضیلت آیة الکرسى از الله لا اله الا هو شروع فرمود تا و هو العلى العظیم .

4 - در مستدرک سفینة البحار، از مجمع نقل مى کند و آیة الکرسى معروفة و هى الى قوله و هو العلى العظیم آیة الکرسى معروف است و آن تا و هو العلى العظیم است

5 - در حدیثى از امام على بن الحسین (علیهماالسلام ) مى خوانیم که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: کسى که چهار آیه از اول سوره بقره و آیة الکرسى و دو آیه بعد از آن و سه آیه از آخر بقره را بخواند، هرگز ناخوشایندى در خودش و مالش نمى بیند و شیطان به او نزدیک نمى شود، و قرآن را فراموش ‍ نمى کند.

از این تعبیر نیز استفاده مى شود که آیة الکرسى یک آیه است .

6 - در بعضى از روایات وارد شده که آیة الکرسى پنجاه کلمه است و در هر کلمه اى پنجاه برکت است. شمارش کلمات آیه نیز نشان مى دهد که تا و هو العلى العظیم پنجاه کلمه است .

آرى در بعضى از روایات دستور داده شده است که تا هم فیها خالدون بخواند، بى آنکه عنوان آیة الکرسى ، مطرح باشد.

به هر حال آنچه از قرائن بالا استفاده مى شود این است که آیة الکرسى یک آیه بیشتر نیست .

 دلیل اهمیت آیة الکرسى

اهمیت فوق العاده آیة الکرسى از این نظر است که مجموعه اى از معارف اسلامى و صفات خداوند اعم از صفات ذات و فعل ، مخصوصا مساله توحید در ابعاد مختلف را در بر گرفته ، این اوصاف که به دوازده بخش ‍ بالغ مى شود و هر کدام مى تواند ناظر به یکى از مسائل تربیتى انسان باشد قابل دقت است و به گفته ابو الفتوح رازى هر یک از این صفات ، یکى از مذاهب باطله را نفى مى کند (و به این ترتیب ، دوازده تفکر باطل و نادرست به وسیله آن اصلاح مى شود.

 

 

تفسیر آیه 256 بقره

منبع: تفسیر نمونه حضرت آیت الله مکارم شیرازی

لَآ إِکْرَاهَ فِى ٱلدِّینِ ۖ قَد تَّبَیَّنَ ٱلرُّشْدُ مِنَ ٱلْغَىِّ ۚ فَمَن یَکْفُرْ بِٱلطَّٰغُوتِ وَیُؤْمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسْتَمْسَکَ بِٱلْعُرْوَةِ ٱلْوُثْقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَا ۗ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۵۶)

ترجمه

در قبول دین، اکراهی نیست. (زیرا) راه درست از راه انحرافی، روشن شده است. بنابر این، کسی که به طاغوت [= بت و شیطان، و هر موجود طغیانگر] کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی چنگ زده است، که گسستن برای آن نیست. و خداوند، شنوا و داناست.

تفسیر

مفسر معروف اسلامى طبرسى در مجمع البیان در شان نزول آیه نقل مى کند: مردى از اهل مدینه بنام ابو حصین دو پسر داشت برخى از بازرگانانى که به مدینه کالا وارد مى کردند هنگام برخورد با این دو پسر آنان را به عقیده و آیین مسیح دعوت کردند، آنان هم سخت تحت تاثیر قرار گرفته و به این کیش وارد شدند و هنگام مراجعت نیز به اتفاق بازرگانان به شام رهسپار گردیدند.

ابو حصین از این جریان سخت ناراحت شد و به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) اطلاع داد و از حضرت خواست که آنان را به مذهب خود برگرداند و سوال کرد آیا مى تواند آنان را با اجبار به مذهب خویش باز گرداند؟

آیه فوق نازل گردید و این حقیقت را بیان داشت که : در گرایش به مذهب اجبار و اکراهى نیست .

در تفسیر المنار نقل شده که ابو حصین خواست دو فرزند خود را با اجبار به اسلام باز گرداند، آنان به عنوان شکایت نزد پیغمبر آمدند ابو حصین به پیامبر عرض کرد من چگونه به خود اجازه دهم که فرزندانم وارد آتش ‍ گردند و من ناظر آن باشم آیه مورد بحث به همین منظور نازل شد.

دین اجبارى نیست

آیة الکرسى در واقع مجموعه‌اى از توحید و صفات جمال و جلال خدا بود که اساس دین را تشکیل مى دهد، و چون در تمام مراحل با دلیل عقل قابل استدلال است و نیازى به اجبار و اکراه نیست، در این آیه مى فرماید: در قبول دین هیچ اکراهى نیست (زیرا) راه درست از بیراهه آشکار شده است (لا اکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى)

رشد از نظر لغت عبارت است از راهیابى و رسیدن به واقع، در برابر غى که به معنى انحراف از حقیقت و دور شدن از واقع است .از آنجا که دین و مذهب با روح و فکر مردم سر و کار دارد و اساس و شالوده اش بر ایمان و یقین استوار است خواه و ناخواه راهى جز منطق و استدلال نمى تواند داشته باشد و جمله لا اکراه فى الدین در واقع اشاره‌اى به همین است .

به علاوه همانگونه که از شان نزول آیه استفاده مى شود، بعضى از ناآگاهان از پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى خواستند که او همچون حکام جبار با زور و فشار اقدام به تغییر عقیده مردم (هر چند در ظاهر) کند، آیه فوق صریحا به آنها پاسخ داد که دین و آیین چیزى نیست که با اکراه و اجبار تبلیغ گردد، به خصوص ‍ اینکه در پرتو دلائل روشن و معجزات آشکار، راه حق از باطل آشکار شده و نیازى به این امور نیست .

این آیه پاسخ دندان شکنى است به آنها که تصور مى کنند اسلام در بعضى از موارد جنبه تحمیلى و اجبارى داشته و با زور و شمشیر و قدرت نظامى پیش رفته است .جایى که اسلام اجازه نمى دهد پدرى فرزند خویش را براى تغییر عقیده تحت فشار قرار دهد، تکلیف دیگران روشن است، اگر چنین امرى مجاز بود، لازم بود این اجازه، قبل از هر کس به پدر درباره فرزندش داده شود، در حالى که چنین حقى به او داده نشده است .

و از اینجا روشن مى شود که این آیه تنها مربوط به اهل کتاب نیست آن چنان که بعضى از مفسران پنداشته اند، و همچنین حکم آیه هرگز منسوخ نشده است آن چنان که بعضى دیگر گفته اند بلکه حکمى است جاودانى و هماهنگ با منطق عقل .

سپس به عنوان یک نتیجه گیرى از جمله گذشته مى افزاید:

(فمن یکفر بالطاغوت و یؤ من بالله فقد استمسک بالعروة الوثقى لا انفصام لها) پس کسى که به طاغوت (بت و شیطان و انسانهاى طغیانگر) کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمى دست زده است که گسستن براى آن وجود ندارد.

طاغوت صیغه مبالغه از ماده طغیان به معنى تعدى و تجاوز از حد و مرز است، و به هر چیزى که سبب تجاوز از حد گردد گفته مى شود، از این رو شیاطین، بت‌ها، حکام جبار و مستکبر و هر معبودى غیر از پروردگار و هر مسیرى که به غیر حق منتهى مى شود، همه طاغوت است (باید توجه داشت که این کلمه هم به معنى مفرد و هم به معنى جمع به کار مى رود).

در این جمله قرآن مى گوید: هر کس به طاغوت کافر شود و از آن روى گرداند و به خدا ایمان آورد به دستگیره محکمى دست زده است که هرگز گسسته نمى شود.

در این که منظور از طاغوت در آیه چیست ؟ مفسران سخنان بسیارى گفته اند بعضى آن را به معنى شیطان و بعضى به معنى کاهنان و بعضى به معنى ساحران تفسیر کرده اند، ولى چنین به نظر مى رسد که منظور، همه آنها بلکه وسیع تر از آنها بوده باشد. یعنى همان مفهوم عامى که از کلمه طاغوت استفاده مى شود که هر موجود طغیان‌گر و هر آیین و مسیر انحرافى و نادرست را در بر مى گیرد.

آیه در حقیقت دلیلى است براى جمله هاى سابق که در دین و مذهب نیازى به اکراه نیست . زیرا دین دعوت به سوى خدا که منبع هر خیر و برکت و هر سعادتى است مى کند، در حالى که دیگران دعوت به سوى ویرانگرى و انحراف و فساد مى نمایند، و به هر حال دست زدن به دامن ایمان به خدا همانند دست زدن به یک دستگیره محکم نجات است که هرگز امکان گسستن ندارد.

و در پایان مى فرماید:

(و الله سمیع علیم ). و خداوند شنوا و دانا است

اشاره به اینکه مساله کفر و ایمان چیزى نیست که با تظاهر انجام گیرد، زیرا خداوند سخنان همه را اعم از آنچه آشکارا مى گویند یا در جلسات خصوصى و نهانى، همه را مى شنود، و همچنین از مکنون دلها و ضمایر آگاه است، بنابراین کفر یا ایمان هر کس براى او روشن مى باشد.

این جمله در حقیقت تشویقى است براى مومنان واقعى، و تهدیدى است براى منافقان که از پوشش ظاهرى اسلام سوء استفاده مى کنند.

مذهب نمى تواند تحمیلى باشد

اصولا اسلام و هر مذهب حق از دو جهت نمى تواند جنبه تحمیلى داشته باشد:

الف - بعد از آن همه دلائل روشن و استدلال منطقى و معجزات آشکار، نیازى به این موضوع نیست، آنهایی متوسل به زور و تحمیل مى شوند که فاقد منطق باشند، نه اسلام با آن منطق روشن و استدلال‌هاى نیرومند.

ب - اصولا دین که از یک سلسله اعتقادات قلبى ریشه و مایه مى گیرد ممکن نیست تحمیلى باشد زور و شمشیر و قدرت نظامى در اعمال و حرکات جسمانى ما مى تواند اثر بگذارد نه در افکار و اعتقادات ما.

از آنچه گفته شد پاسخ تبلیغات مسموم دشمنان اسلام از جمله کلیسا روشن مى شود زیرا جمله اى صریحتر از لا اکراه فى الدین که در متن قرآن آمده است در این زمینه نمى توان پیدا کرد.

البته آنها براى تحریف به مجاهدات و جنگهاى اسلامى متشبث مى شوند در حالى که از بررسى جنگهاى اسلامى به خوبى آشکار مى شود که قسمتى از این جنگها جنبه دفاعى داشته، و قسمت دیگرى که جنبه جهاد ابتدائى داشته است براى کشورگشائى و اجبار افراد به آیین اسلام نبوده بلکه براى واژگون کردن نظامات غلط و ظالمانه و اجازه یافتن مردم براى مطالعه آزاد درباره مذهب و شیوه هاى زندگى اجتماعى بوده است .

شاهد گویاى این سخن این است که در تاریخ اسلام کرارا دیده مى شود که مسلمانان هنگامى که شهرها را فتح مى کردند، پیروان مذاهب دیگر را همانند مسلمانها آزادى مى دادند.

و اگر مالیات مختصرى به نام جزیه از آنان دریافت مى شد به خاطر تامین امنیت و هزینه نیروهاى حافظ امنیت بود زیرا که جان و مال و ناموس آنها در پناه اسلام محفوظ بود و حتى مراسم عبادى خویش را آزادانه انجام مى دادند.

تمام کسانى که با تاریخ اسلام سرو کار دارند این حقیقت را مى دانند و حتى مسیحیانى که درباره اسلام کتاب نوشته اند به این موضوع اعتراف کرده اند. مثلا در کتاب تمدن اسلام و عرب مى خوانیم : رفتار مسلمانان با جمعیت‌هاى دیگر به قدرى ملایم بود که روساى مذهبى آنان اجازه داشتند براى خود مجالس مذهبى تشکیل دهند.

و در پاره اى از تواریخ نقل شده : جمعى از مسیحیان که براى گزارش‌ها و تحقیقاتى خدمت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) رسیده بودند مراسم نیایش مذهبى خود را آزادانه در مسجد پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) در مدینه انجام دادند.

اصولا اسلام در سه مورد به قدرت نظامى توسل مى جسته است :

1 - در مورد محو آثار شرک و بت پرستى، زیرا از نظر اسلام بت پرستى دین و آیین نیست بلکه انحراف، بیمارى و خرافه است و هرگز نباید اجازه داد جمعى در یک مسیر صددرصد غلط و خرافى پیش روند و به سقوط کشانده شوند، لذا اسلام بت پرستان را از راه تبلیغ به سوى توحید دعوت کرد و آنجا که مقاومت کردند متوسل به زور شد بتخانه ها را در هم کوبید و از هرگونه تظاهرى به نام بت و بت پرستى جلوگیرى کرد تا این بیمارى روحى و فکرى به کلى ریشه کن گردد، و آیات قتال با مشرکین مانند آیه 193 سوره بقره و قاتلوهم حتى لا تکون فتنة : به کارزار با مشرکین ادامه دهید تا آنکه شرک از روى زمین برافتد. نظر به همین موضوع دارد و بنابراین هیچگونه تباین و تضادى بین آیه مورد بحث و این آیات نیست تا سخن از نسخ پیش آید.

2 - در برابر کسانى که نقشه نابودى و حمله به مسلمانان را مى کشند دستور جهاد دفاعى و توسل به قدرت نظامى داده شده است و شاید بیشتر جنگ‌هاى اسلامى در زمان پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) از همین قبیل باشد به عنوان نمونه جنگ احد - احزاب - حنین - موته - و تبوک را مى توان نام برد.

3 - براى کسب آزادى در تبلیغ زیرا هر آیینى حق دارد به طور آزاد به صورت منطقى خود را معرفى کند و اگر کسانى مانع از این کار شوند مى تواند با توسل به زور این حق را به دست آورد.

 

تفسیر آیه ۲۵۷ بقره

ٱللَّهُ وَلِىُّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوا۟ یُخْرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ ۖ وَٱلَّذِینَ کَفَرُوٓا۟ أَوْلِیَآؤُهُمُ ٱلطَّٰغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَى ٱلظُّلُمَٰتِ ۗ أُو۟لَٰٓئِکَ أَصْحَٰبُ ٱلنَّارِ ۖ هُمْ فِیهَا خَٰلِدُونَ (257)

ترجمه

خداوند، ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آورده‌اند؛ آنها را از ظلمتها، به سوی نور بیرون می‌برد. (اما) کسانی که کافر شدند، اولیای آنها طاغوتها هستند؛ که آنها را از نور، به سوی ظلمتها بیرون می‌برند؛ آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند.

تفسیر (منبع:  تفسیر نمونه حضرت آیت الله مکارم شیرازی)

نور ایمان و ظلمات کفر

با اشاره‌اى که در مساله ایمان و کفر و روشن بودن حق از باطل و راه راست از مسیر انحرافى در آیه قبل آمده بود در اینجا وضع مومنان و کافران را از نظر راهنما و رهبر مشخص مى کند، مى فرماید:

 (الله ولى الذین آمنوا). خداوند ولى و سرپرست کسانى است که ایمان آورده اند. (یخرجهم من الظلمات الى النور).و در پرتو این ولایت و رهبرى آنها را از ظلمت‌ها به سوى نور خارج مى سازد

لغت ولى چنان‌که بعدا به طور مشروح در ذیل آیه انما ولیکم الله و رسوله  (مائده/۵۵) خواهد آمد در اصل به معنى نزدیکى و عدم جدائى است به همین جهت به سرپرست و مربى و راهبر ولى گفته مى شود، به دوستان و رفقاى صمیمى نیز این واژه اطلاق مى گردد اما روشن است که در آیه مورد بحث به معنى اول است و لذا مى فرماید: «خداوند که ولى مومنان است آنها را از تاریکى ها به نور هدایت مى کند»

ممکن است گفته شود که هدایت مومنان از ظلمتها به نور تحصیل حاصل است [یعنی مؤمن خودش هدایت یافته است و نیازی به هدایت ندارد] ولى با توجه به سلسله مراتب هدایت و ایمان روشن مى شود که چنین نیست زیرا مومنان در مسیر هدایت و قرب الى الله، شدیدا محتاج راهنمائی‌هاى الهى در هر مرحله هستند، و نیازمند هدایت‌هاى او در هر قدم و در هر کار و برنامه اند، درست شبیه آنچه شبانه روز در نمازها مى گوییم : اهدنا الصراط المستقیم، «خدایا پیوسته ما را به راه راست هدایت فرما»

سپس مى افزاید:

(و الذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات ) اما کسانى که کافر شدند، اولیاء آنها طاغوت (بت و شیطان و افراد جبار و منحرف ) هستند که آنها را از نور به سوى ظلمت‌ها بیرون مى برند (اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون ). به همین دلیل آنها اهل آتش اند و براى همیشه در آن خواهند بود.

1 - تشبیه ((ایمان )) و ((کفر)) به ((نور)) و ((ظلمت)) رساترین تشبیهى است که در این مورد به نظر مى رسد نور منبع حیات و همه برکات و آثار حیاتى و سرچشمه رشد و نمو و تکامل و جنبش و تحرک است نور آرام بخش و مطمئن کننده و آگاه کننده و نشان دهنده است در حالى که ظلمت رمز سکوت و مرگ، خواب و نادانى، ظلالت و وحشت مى باشد ایمان و کفر نیز چنین هستند.

2 - نکته دیگر این که : در این آیه و آیات مشابه آن در قرآن مجید ظلمت به صیغه جمع آورده شده (ظلمات ) و نور به صیغه ((مفرد)) و این اشاره به آن است که در راه حق هیچگونه پراکندگى و دو گانگى وجود ندارد بلکه سراسر وحدت و یگانگى است .مسیر حق مانند خط مستقیمى است که میان دو نقطه کشیده شود که همیشه یکى است و تعدد در آن ممکن نیست .

ولى باطل و کفر مرکز انواع اختلاف‌ها و پراکندگی‌ها است حتى اهل باطل در باطل خود هماهنگ نیستند و وحدت هدف ندارند درست مانند خطوط انحرافى است که در میان دو نقطه کشیده مى شود که تعداد آن در دو طرف ((خط مستقیم )) بى شمار و نامحدود است .

این احتمال را نیز بعضى داده اند که صفوف باطل نسبت به اهل حق زیادتر است .

3 - ممکن است گفته شود که کفار نورى ندارند که از آن خارج شوند، ولى با توجه به اینکه نور ایمان در فطرت همه وجود دارد این تعبیر کاملا صحیح به نظر مى رسد.

4 - ناگفته پیدا است که خداوند نه به اجبار مومنان را از ظلمات (گناه و جهل و صفات رذیله و دورى از حق ) به نور خارج مى کند و نه کفار را به اجبار از فطرت توحیدى بیرون مى برد [مصداق لا اکراه فی الدین] بلکه اعمال آنها است که ایجاب چنین سرنوشتى را از سوى پروردگار مى کند.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۹/۱۳
مدیر سایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی